تو دراین مکتب عشق
تکیه بر مسند لیلا زده ای
تودراین قصه بی نام ونشان
درپس مکر نهان
زخمه بر تار دل ما زده ای
وصد اما واگر
حاصل حیله گری های توهم ساز است
تودراین قحط وفا
با سر انگشت تمسخر آلود
لای اوراق سیه فام قدیم
رنگ احساس مرا می جوئی
که تنش زیر سم مشق سیاه
زجه سر می دهد از ثبت گناه
سنگ احساس فریبنده تو
جامه سبز وفا بر تن داشت
که بر آن حک شده بود
دل به امید مداوای تو بیمارتن است
غافل از آنکه درآن
حیله با قصد منست
واژه دیوارو حصار
حکم تردید برازنده دار
دل به دریا زدم از راه یقین
غافل از عهد تن آلوده به کین
دل فدا کردمش از عمق وجود
ذکر دل گشت و دلم گرم سجود
تاکه از لطف خدا
بانی وصلت ما
چهره بیرون شد ازاین ستر نقاب
پرده افتادو دلت افشا شد
وچه افسوس که این رسوائی
زخم احساس مرا مرهم نیست