نگه بر لب توست
تپش قلب سکوت
حاکم مطلق بین من وتوست
تا که لب بگشایی
به تمنای دل بی کس من
رمق رفته ز تن
به سکوتی که به دامان فضا
چشم یاری به پناهی دارد
به تن مرده
شب تنهایی
گل احیاگر دل هدیه کنی شاید آن وقت که لب بگشایی
نظری بر دل من بنمایی
اشک چشمان خدا را شنوی
که از این وصل دگر
نور مهتاب به ما خیره شود
و حسادت ورزد