آنگاه که از دیو شب آرام ندارم
شوری به دل از رویت مه فام تو دارم
دستان من از وصلت تو جام نیاز است
افسونگر این ظلم شب آرامش ناز است
چشمان تو آسایش از اندیشه من چید
در بطن نگاه تو غمی بود که دل دید