آی این ملت الکی خوشن هر چی که گیرشون بیاد باهاش حال میکنن
حتی با خود ضد حالم حال میکنن
دیگه کاری ندارن ماهیت اون حال لبریز از ضد حاله
کاریش نمیشه کرد
باید همرنگ جماعت شد
راستی یه چیزی می خواستم بگم که تو این وب لاگم شعر های نسبتا خوبی هم پیدا می شه
به شرطی که اصلا حال خوندن داشته باشی
اگه اهلش نیستی اهل جوک می تونی باشی که جوکای لب پاره کن زیاد دارم
باید تو آرشیو یا آخر همین صفحه بگردی
******************************************************************
میدونی یه چیزی چند وقته می خوام تو وبم بگم ولی هیچ مدله جور نمیشه
یعنی یا یادم می ره یا چیزس هواسم پرت میکنه یا صتا بهونه دیگه
این چیزی که میخوام بگم چیزی نیست به جز :
عشق یا همون واژه که ما آدما اونو با هزار دوزو کلک به عشق نسبت می دیم
ازدواج
بحثی بسیار تکراری وخسته کننده که ما جوونا دیگه از شنیدنش تگری می زنیم دکو پوزمون غور میشه
راستش نه نصیحتی بکاره نه حرفای موعظه گونه چون ما خودمون کونمون از لحاف بیرونه
پس راه نداره کسی رو نصیحت کنیم
داسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسستان
و
راسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسستان
یه چیزی میخوام براتون تعریف کنم که واسه یکی از بچه محلا پیش اومده وحسابی همه از این پیشامد کفشون بریده
کامران محسنی یکی از بچه های این محله که بعد از 29سالواندی که مدل به مدل دوست دختر عوض کرده
با زور داس وچکش راضی میشه که بره خواستگاری
این آقا اونقدر دوست دخترای رنگو وارنگ داشت که دیگه جذابیت جنس مونث واسش یه چیز تکراری مثل مسئله گرونی شده بود
شایدم تکراری تر
مادرش واسه اولین باری که یه دختر بهش پیشنهاد کرد به این نیت پیشنهادو قبول کرد که
وقت با این کار یه وقتی بگذره ویه حالی کرده باشن
یه خوانواده جدید اسگول کرده باشن به قول معروف (فکر پلید) داشت
ولی اینو تعداد کمی از دوستان کامی می دونستن مادر از همه جا بیخبرشم که فکر میکرد بچش آدم شده سر عقل اومده
می خواد تشکیل خونواده بده با ذوقو شوق دایم دخترارو ور انداز میکرد تا شاید به درد تک پسر یکی یدونه
خولو دیوونش بخورن
بعد از16-17بار که از این محل به اون محل خر کش کنان به اسم خواستگاری در رفتامد بودن
مادره فهمید که کامی سرکارشون گذاشته که ..............
یه شب که بچها تو خونه یکی از بچه های دیگه جمع بودن ننه کامی که همه چیزو در مورد ادا اوصول کامی فهمیده بودو به روش نمی اوورد تلفن زد اونجا که بدو قرار خواستگاری داریم
با 1000000التماس کامی رو از خونه بیرون کردیم که بره خواستگاری
آقا کامی احمق که خدا گذاشت تو کاسش
دخترائی که ننش قبلا دیده بود 12تاشون لیسانس یا فوق لیسانس بودن ولی چون قصد ازدواج نداشت
بیخیال این مسئله رو ندید گرفته بود
وبرای وقت گذرونی شبای خواستگاری که یه بشقاب میوه مفصل میخورد میرفت تو اتاق تا با دختره حرف بزنه
خودش میگفت اگه یارو
بالای 400تا سکه مهر میخواست چنان سرکارش میذاشتم که تا عمر داره یادش نره
خواستگاری 5-6فکر کنم بود که به دختره جواب مثبت میده و با دختره به صورت مخفی قول مساعد میده
ولی سرکاری
چون یارو 3000تا سکه مهر میخواسته اینم با سرکار گذاشتن دختره عقده رو خالی میکرده
هیچی بعده 2 ماه که حسابی دخترو عاشق خودش میکرده یه دفه یه ضد حال مشتی بهش میزده بهش میگفته مثلا فلان شب میام خواستگاری
دخترم به خودش ور میداره فکر میکنه خونه خودشون میاد
میرفته بندو بساط آماده میکرده ولی غافل از اینکه آقا جای دیگه میخواسته بره
اونا هم که خیلی انتظار خواستگار میکشیدن از ترس
اینکه وصله ناجور به دخترشون نچسبه حتی جرات تلفن زدن هم به خونه پسره نداشتن
خلاصه که آقا کامی از این عوضی بازسها زیاد در اوورد
و چون زن نمیخواست همه رو از دید زن نگاه نکرده بودو
به مادرش میگفت فلانش کجه قدش کوتاس دماغش ضایس و...............
تا اینکه اون شب که بروبچ با هم بودیم و کامی رفت دیگه ازش خبری نشد
هرچی به تلفنش زنگ میزدیم خاموش بود
خونشونم که چون مامانش از اون هاپارتی های پاچه ورمالیده پاچه پنتی بود
کسی جرات تلفن زدن نداشت تا چند روز بعد که آقا دست از پا درازتر ولی عاشق وشیدا
برگشت
این عاشق که میگم فکر نکنی عاشق معمولی عاشق خفن در قیچی
آره داداش عاشق یه دختره زیر دیپلم ولی بسیار مایه دار شده بود که
علی رغم اینکه خیلی ادعای زرنگیش میشد و همه دخترارو سر کار میذاشت وی در برابر این خانم موشششششششش بود
حالا بابای دختره از کامی خوشش نمی اومدو مخالف بود
با زبونی که داشت بعد 2ماه مخ بابا رو زدو
تن به 40000 تا سکه بهار آزادی در قالب مهریه داد تازه تو عقد نامه نوشتن که باید سر 1سال دخترو هم مکه ببره هم یه خونه 100
متری یا آپارتمان 150متری بنامش کنه که این کامی قبول کرد خدا میدونه چی تو کلش بود ؟
ازدواج بعد چند ماه سر گرفت وقتی تموم شدو خونواده دختره فهمیدن پسره در مقابل خودشون آسوپاسه که دیگه کار از کار گذشته بود
2هفته که
از عروسی گذشت
کامی وزنش داشتن از هفت تیر برمیگشتن که دیدمشون
تا رسیدیم بهم خودش زد زیر درد دلو گفت که باهم کجا بودن
فکر میکنی کجا بودن؟
اگه کسی درست حدس بزنه یه تابلوی بسیار نفیس برنزی که
ساخته دست خودمه و مقدار قابل توجهی طلا درش استفاده شده جایزه میدم
اگه کامل بگه البته