یادمه اولین باری که با جنس مخالفم به طور جدی روبرو شدم چند سال پیش بود که بهش علاقه مند نمی شدم
چون یه جورائی آشنائیمون رو حساب کل کل بود
و روز اول بهم گفت عاشقی بازی نداریم فقط منو تو قصدمون یه دوستی هست و هر کی هر وقت دلش خواست می تونه حتی بدون خداحافظی جیم شه
همون جوری که خوشم اومد از این حرف چون حرف دل خودمم بود ولی یه جورائی هم
اتلتف وقت و هرز رفتن جوونی رو تو این برنامه می دیدم
ولی چون نمی خواستم مورد تمسخر قرار بگیرم یا به اسگول بازی محکوم بشم شرطش تائید کردمو قرار همین شد
چند وقتی از این برنامه گذشت یه روز دیدم که سمانه همین خانم محترم اومد سر قرار ویه جعبه دستشه
به عنوان هدیه بهم دادو منم قرار که تموم شد رفتم سر کارو بازش کردم که کفم برید
یه وی سی دی توش بود
تماسمون یه طرفه بود تو مدت 4سال رابطه احساسی که باهاش داشتم فقط اون تل می زد چونکه خونواده بسار متحجری داشتن
علاوه بر تحجر پدر سمانه بسیار بدبین و شکاک بود که همین امر باعث پناهنده شدن سمانه به من شده بود که من اینو دیر فهمیدم
حالمو این یاداوری گرفت
بقیشو بدن آپ می کنم ما رفتیم تا اشکم در نیومده بای