جامه گرم است و دو دستم گرمتر
از فضای بی نیاز از هر نیاز
پدرم گرم نماز
مادرم بر سر دیگ
دیده تر می کند از مرگ پیاز
پیکر پنجره خیس است عرق می ریزد
خارج از حرمت منزل بلا می خیزد
سینی حامل آجیل کنارش میوه
راوی طی شدن دیجور (نام شب یلدا نزد ایرانیان کهن)است
مادرم خنده کنان
ظرف سوهان به دست
به پدر می گوید
شب یلداست نشاطی باید
وپدر می کشد عینک ز رخش
زیر لب نغمه کنان
از راه طلاوت کمی می کاهد
بوسه بر پیکر قرآن همی می آرد
اندکی آنور تر
نه ......نه ..... نه
پایین تر
در کف لایه هم کف
کمی پایین تر
منزلی هست فضایش قطبی
او سرائی دار است
وبه حق بیکار است
سردی منزلشان
هر شبش آیتی از دیجور است
فارغ از سینی آجیل و ظرفی سوهان
پسرش می گوید
شب یلداست پس آجیل کجاست ؟
و پدر پای رمیدش ز جواب
سیلی هجو وخرافات دهانش کوبید
تکیه بر مسند مفتی زد و گفت
نفس این واژه حرامست حرامست حرام