دیده ام دوزم به در
کوله حاضر به سفر
انتظارم تلخ است
که تو از راه رسی غصه به پایان آید
وامیدی که به احساس تو بر می خیزم
وسحر می کنم این ساز که من بیدارم
انتظارم اینجاست
که تو در پشت در خانه به من قصه بگی
ومن از آمدنت گریه کنم
وقدمهای تورا غرق گل وبوسه کنم
بلکه این عشق
به اعماق دلت ریشه کند
ودگر هیچ نخواهم ازتو
که مرا صاحب عشقت داری
ومرا حورو پری پنداری
فقط این قصه به من گوی
که من می مانم