در کیش دل آزردن
رسم است که بگریزی
بر کهنه دل عاشق
با خاطره بستیزی
امشب سرا پا مستیم
جام شراب هستیم
سرکش مرو از کوی من
افتان بیا خیزان برو
امشب چو روشنم
سر می کشد جان از تنم
جان برون از تن منم
خاموش بیا سوزان برو
با توجه به ایام فاطمیه علیها السلام و مجالس عزاداری که بعضی از انواع آن مدتی است مانند یک اپیدمی، فضای هیئت ها و تکایا را در بر می گیرد، درد دلی نوشته ام که برای دوستان نیز اینجا پست می کنم.
هو المحبوب
بدون شک عزاداری بر امامان معصوم و اندوه بر مصیبت های آنان و اشک ریختن به خاطر مظلومیت شان یکی از مظاهر فرهنگ شیعی است. این که دلیل و فلسفه ی این کار چیست و چه اهدافی از انجام آن پی گیری می شود، مباحثی است که همواره مورد بحث و گفتگوی علما و اندیشمندان بوده است.
به نظر ما این موضوع از دو زاویه قابل توجه و دقت است:
1ـ از نقطه نظر عاطفی: ما شیعیان امامان خود را از پدرانمان بیشتر دوست داریم و طبیعی است که خواه ناخواه در شادی و حزن آنان شریک هستیم و همان حالت شادی یا حزن، بر ما نیز عارض می شود که خودشان فرمودند: شیعیان ما از گل ما آفریده شده اند؛ در شادی ما شاد می شوند و در اندوه ما اندوهناک.
2ـ از نقطه نظر سیاسی و اجتماعی: آنچه مسلم است احیای این عزاداری ها و بزرگداشت همه ساله ی آن عزیزان، باعث پایداری و تداوم ذکر و نامشان و ترویج مکتب اعتقادی و اخلاقی و عملی آنان است. در این مناسبت ها و مراسم است که شیعیان، زندگی پیشوایانشان را بیش از هر وقت دیگری مورد دقت، مطالعه و گفتگو قرار می دهند و از آنها درس های لازم را می گیرند. همین عامل موجب سفارش امام خمینی(ره) بود که محرم و صفر را زنده نگه دارید؛ چون همین محرم و صفر و همین عزاداری هاست که اسلام را زنده نگه داشته است.
عزاداری پست مدرن
اما متأسفانه چندی است که شکل و محتوای این یادبودها و این عزاداری ها دچار بدعت و انحرافات خطرناکی شده است و رو به سویی می رود که به یقین با فرهنگ اصیل شیعی نه تنها سازگاری ندارد که حتی منافات و تعارض هم دارد.
آری، مدتی است که این انحراف در کشور شیعه و ام القرای جهان اسلام به شدت رواج یافته است. استفاده از تصاویر خیالی و غیرمستند، اشعار و مداحی هایی که جز اهانت به ساحت مقدس معصومان (ع) چیز دیگری در بر ندارد، شیوه های مدرن و پست مدرن عزاداری و تعزیه گردانی، افراط و تفریط در مقدار و طول زمان عزاداری ها، استفاده ی نابجا از احساسات و عواطف جوانان و مردم به بهانه گریه کردن و گریاندن و نمایش بعضی از این منظره های موهن در سیمای جمهوری اسلامی و … همه و همه جز وهن اسلام و تشیع را در پی ندارند.
عزداری اصیل و سنتی
شیعه آنقدر منطق و استدلال دارد که نیازی به این خرافه پرستی ها و بدعت گزاری ها نداشته باشد. اتفاقاً تبلیغ بر احیای مراسم عزاداری برای ترویج و تبین همین منطق و استدلال است؛ در حالی که امروزه همه چیز کاملاً برعکس شده و با شیوع این نوع مراسم، آن منطق و استدلال در حال فراموش شدن است.
سنت عزاداری اصیل شیعی همواره بر این اصل استقرار داشته است که در مجالس یادبود و روضه خوانی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام غالب وقت شرکت کنندگان به بیان احکام دینی و معارف اسلامی، آموزش اعتقادات صحیح و همچنین تشریح سیره و روش زندگانی آن بزرگواران می گذشت و در پایان با ذکر مصائب آنان و با یادآوری مظلومیتشان اشکی ریخته می شد و همگان أعم از واعظ و مداح و مستمع، با روحی پاک از کلاس درس خارج می شدند. این بود که معمولاً حتی مردم عوام سرشار از اطلاعات دینی و اعتقادات محکم مذهبی بودند.
در واقع مجالس عزاداری، هم بهانه ای برای آموزش دین و تبیین زندگی و سیره ی ائمه اطهار و الگو سازی مناسب برای مردم بود،؛ و هم شیوه، روش عزاداری و حتی نوع اشعار و محتوای آن، آموزه های صحیح علمی و عملی عزاداران را در پی داشت.
باید باور کنیم که اگر از ثواب عزاداری گفته ایم و شنیده ایم، به یقین مربوط به عزاداری هایی است که در آن نه تنها نظام تشیع و حرمت امامان و نیز دین مبین اسلام مورد هتک قرار نگیرد که حتی مستحکم تر نیز بشود.
سابق بر این از مداحی و روضه خوانی، به عنوان حسن ختام یا به عنوان نمک مجلس یاد می شد. یعنی عمده ی وقت مجالس عزاداری را خطابه ها، وعظ ها، بیان احادیث و احکام پر می کرد و در پایان مجلس، روضه ای خوانده می شد و اشکی ریخته می گشت.
این ره که تو می روی ...
امّا امروز این نمک آنقدر بر سایر اجزای مجالس عزاداری غلبه کرده است و آش شوری را بار نهاده است که هر که از این آش استفاده کند بی درنگ راهی بیمارستان می شود.
امروز، ما راه را عوضی می رویم ودر واقع، مسیری که انتخاب کرده ایم به ترکستان ختم می شود. امروز متأسفانه در بسیاری از مجالس عزاداری ما نه تنها وعظ و ارشاد و بیان احکام و حقایق دینی جایی ندارد که شیوه ی عزاداری ها هم اسباب دین گریزی خودمان و تمسخر بیگانگان را فراهم می آورد .
از همه بدتر اینکه سیمای جمهوری اسلامی نیز بسیار به این امر دامن می زند و این گونه مراسم را بسیار به تصویر می کشد و شور و احساس عده ای جوان دلباخته و عاشق ائمه و نوع بر سر و صورت زدن غیر طبیعی آنها را به نمایش می گذارد. هیچ فکر کرده ایم که این کار، چه پیامی برای دنیای خودی و غیر خودی دارد؟
حاصل این عزاداری ها
واقعاً چه چیزی از اشعار و مداحی های پوچ و بی محتوی عاید جوانان و شرکت کنندگان می شود؟ آیا فکر کرده ایم که این جوانان و این شرکت کنندگان بعد از یک دهه یا حتی یک سال عزاداری، چقدر دارای تغییر رفتار و روش در زندگی شده اند؟ چقدر با شخصیت آن شخص که بر وی گریه می کنند و ژرفای وجودی وی آشنا گشته اند؟
آیا این سینه زنی هایی که بیشتر به رقص پا در میادین زورخانه یا به حرکات دسته جمعی و هیجان انگیز قبایل اولیه مکزیکی و آفریقایی شباهت دارد، مورد نظر ائمه ی اطهار است؟ آیا هر کس محکم تر پا بر زمین بکوبد، شیعه تر و وفادارتر است؟
آیا سر و صورت خراش دادن و خون از سر و صورت و سینه جاری ساختن، قمه زدن و بر زنجیرها تیغ بستن و ... امامان ما را خوشحال می کند؟ آیا چهار دست و پا و در حال عو عو کردن به حرم رفتن، موجب پایداری مکتب تشیع است؟ آیا امامان ما از شیعه می خواهند که سگشان باشند؟
هرگز ... امامان ما سگ نمی خواهند؟ امامان ما برای شیعیانشان شخصیتی قائل اند که عو عو کردن آنها را نمی پسندند. امامان ما از شیعیانشان بزرگواری و انسانیت می خواهند. آن بزرگواران، شیعیانی می خواهند که در بحران ها همراهشان باشند تا اگر لازم شد با اخلاص تمام، وارد تنور شوند و بدون توجه به پی آمدهای احتمالی، رو در وی ظالم و کنار مظلوم بایستند.
راست، چپ، راست، چرخ!
مزدک علی نظری- همه چیز سفید است؛ زمین سفید، آسمان سفید، دیوارها، پردهها و حتی آدمها. همه سفید، سفید و روشن. نور، نور، نور...
اینجا یک کلاس رقص است ولی برخلاف موارد مشابه، فضا کاملا روشن و پرنور است. حرف هم حرف نور است و پاکیزگی، حرف چرخ و پریدن.
اینجا یک کلاس رقص است اما نه از آن رقصها که آدم رویش نمیشود یا رویش میشود و میترسد بنویسد! اینجا کلاس آموزشی رقص سماع است؛ با تمریناتی که به صورت خلاصه توسط استاد اینطور تعریف میشود: «آموزش هنرهای مقدس؛ پرورش جسم، تربیت نفس، تلطیف و تکامل وجود.» و سماع: «حرکات وجدآور و تمرینات جاودانساز.»
استاد وارد میشود
مکان: ویلایی در منطقه لواسان، لواسان کوچک.
یک روز برفی آفتابی، اما پرسوز و پر از ماجرا. دو-سه اتومبیل توی حیاط بزرگ ویلا پارک کردهاند. خانم مرتضوی (مسوول کلاس) هم میرسد، درحالی که استاد «جواد تهرانیان» با آن شال و کلاه پشمیاش کنار او نشسته و برای مستقبلینی که من و چند نفر از شاگردها و یک شانه به سر خال قرمز باشیم، دست تکان میدهد. دیگر از این چیزها توی تهران نمیبینیم، بنابراین خوب نگاهش میکنم و توی دلم صدایش را تقلید میکنم: «کوکو... کوکو...» شانه به سر را میگویم!
چه پوشیدند؟
تعداد بچهها زیاد نیست. این بچهها که میگویم، اکثرا سن و سالی برای خودشان دارند البته!
با آقایان میروم به اتاقی که از آن به عنوان رختکن استفاده میشود.
- شما لخت نمیشوید؟
- جانم؟!
- لباس تمرین ندارید؟
به این آقای سبیلوی مهربان توضیح میدهم که فقط برای تماشا آمدهام و تهیه گزارش. استاد تهرانیان هم میگوید: «کاش با ما تمرین میکردید، ضرر ندارد.»
لباسهای تمرینشان یکدست نیستند. اما ویژگی همهشان راحتی و البته رنگ سفید است. لباسی که همان آقای سبیلو میپوشد با بقیه فرق دارد، روفرمتر است. میگوید لباس مخصوص یوگا است: «500/5 تومان. فروشگاههای لوازم ورزشی دارند. جنس متقال باشد بهتر است، توی تن راحتتر است.»
یادم رفت بنویسم: شال هم به کمر بستند. حالا نه شال شال، چیزی بود که روی کمر محکم کردند.
چند نفر بودند؟
چند نفر؟ هشت نفر بودند، چهار زن و چهار مرد، به علاوه استاد. که بعد یک نفر دیگر با اسفنددودکن و چند تا شمع روشن پیدایش میشود. حالا ده نفرند.
آن که اسفنددود دستش است، توی جمع که دایرهوار ایستادهاند میچرخد و همه را دود میدهد!
همانطور که قبلا عرض شد، فضا کاملا روشن و پرنور بود؛ سفید سفید. از پنجرههای طبقه اول میشد کوههای برف نشسته را دید و حیاط سفیدپوش را، آسمان روشن روشن را.
توی اتاق وسیع هم وحدت رنگ بیداد میکرد...
موزیکشان چه بود؟
یک ضبط صوت دوکاسته، مدل آن روزها که چنین ضبط هایی برای خودشان «بزرگ» به حساب میآمدند، پخش موزیک را انجام میدهد. استاد نواری را Play میکند؛ شبیه موسیقی زورخانهای است، نه اصلا خود خودش است. اولش آرام است و بعد که گروه گرم میشوند، ریتم تندتری را در پیش میگیرد. بعد هم به نسبت فضای دلخواه استاد، ریتم عوض میشود. جایی از کار، استاد تهرانیان به موسیقی اشاره میکند و در مورد نوازنده هایش توضیح می دهد: «بچه درویشهای نیویورکاند ها!»
چرخش، پرش
شاگردانی که بیشتر کار کردهاند و قدیمیتر به حساب میآیند، به استاد نزدیکترند. پشت سر او قدم بر میدارند و حرکات او را تکرار میکنند.
تمرینات ابتدایی غالبا مثل نرمشهای معمول است اما شباهت غیرقابل انکارشان به ورزش باستانی را نمیشود نادیده گرفت. خصوصا وقتی چرخششان به دور خود شروع میشود که دیگر با چیزی قابل مقایسه نیست جز همان حرکات باستانیکارها.
استاد راه میرود و شاگردان را به نظم میخواند. ازشان میخواهد که با ریتم، پا بگیرند و در آخر بپرند: «راست، چپ، راست، چپ، راست، چرخ!»
حالا همگی در آسمانند...
وقتی جوانها کم میآورند
کمکم دستها هم رو به آسمان بلند میشود؛ کف دستی به سوی آسمان و دست دیگر رو به زمین. در حال چرخ، حرکت تکرار میشود. بعد دوباره دستها گشوده میشود و بعد دوباره همان حرکت معروف اشاره به آسمان و زمین. لا به لای تمرینات، گروه شروع میکنند به شنا رفتن. این تمرین حدود چهار – پنج دقیقهای طول میکشد تا آنجا که همه از نفس و جان میافتند. اما استاد مسن همچنان مشغول است: «یک، دو، یک، دو، یک...!»
باور کنید هزار تا شنا میرود و در این وضعیت، چهره جوانهای از تک و تا افتاده جالب توجه است. استاد بلند میشود و از جمع صلوات میخواهد.
چند لحظه بعد گروه با دستهای گشوده، چرخ میزنند. این زیباترین بخش ماجراست.
در وصف نیامد
تمرینات سماع مفصلتر، جدیتر و هیجانانگیزتر از این است که در خطوط بالا نوشتم و شما خواندید. آن دست بر سینه چرخیدنها و «هوالظاهر، هوالباطن، هوالحق» گفتنها، آن تمرکزها و سکوتهای خردکننده، آن «هندسه مقدس» اعجابآور، «هو» کشیدنها و از خود بیخودشدنها... همه و همه!
اما نکتهای که حتما باید ذکر شود، زمان طولانی تمرین است؛ گروه از ساعت 30/10 صبح تا 3 ساعت بعد کار کردند. ولی در چهره هیچکدام از این ده نفر اثر رنج و خستگی دردآوری دیده نشد. بچهها میگفتند استاد در دورههای قبلی گاهی تا هفت ساعت یکضرب و بدون استراحت، شاگردان را تمرین داده. جالب اینکه بچهها آخ هم نگفتهاند!
عجیب است اما باید میبودید و میدیدید تا باورتان شود.
استاد مرموز
اما همه اینها را گفتیم، نگفتیم این استاد پیر و کوتاه قامت کیست؟ «جواد تهرانیان» تمایلی برای معرفی خود ندارد. میگوید قرار است کتاب بیوگرافیاش در خارج منتشر شود و تا آنوقت چیزی را لو نمیدهد. قضیه را خیلی جدی گرفته! میگوید: «همه دنیا منتظرند بدانند من کی هستم!»
فقط این را میگوید که: در «کلرادو» آمریکا شروع به تدریس سماع کرده و حالا در اروپا مشغول آموزش و نمایش است. تا به حال در فستیوالهای آیینی و نمایشی بسیاری شرکت کرده و این اولین بار است که به دعوت علاقهمندان داخلی لبیک گفته و برای آموزش به دوستداران ایرانی به وطن آمده. البته همه این اطلاعات را میشد در کاتالوگها و برگههای تبلیغاتی که همراه دارد، یافت. ضمنا شرکتکنندگان در کلاسهای او که سخت هوادار سماع مینمایند و به نظر میرسد میخواهند اصالت ایرانی سماع را به همگان ثابت کنند، به عکاس ما اجازه کار نمیدهند. آنها راضی نشدند برای این کار «مقدس»شان حتی یک عکس ناقابل بگیرند!
فیلم محاکمه خسرو گلسرخی ایده ئولوژیست مارکسیست
حتما برای شما هم پیش آمده است که در اتوبوس و یا تاکسی نشسته باشید و پیرمردی ناگهان لب به سخن بگشاید و آهی بکشد و یاد اعلی حضرت همایونی و روزگار جوانی اش بیافتد . مخصوصا اگر شانس با شما همراه نباشد و ماشین در خیابانهای شلوغ تهران و در یک ترافیک طاقت فرسا گیر کند . خلاصه سخنران مجلس شروع می کند به صحبت کردن از خوبیهای آن دوران و راحتی و آسایش مردم و شکم سیری و این قبیل حرفها و تو به عنوان یک جوان هیچ خاطره تلخ و شیرینی از آن دوران نداری ، چرا که اصلا آن زمان را با چشم خود ندیده ای و اطلاعات تو فقط در حد یک سری فیلم و آهنگ است که هر ساله با شروع ایام دهه فجر از صدا و سیما پخش می شود . با شنیدن این سخنان ، شاید با خودت فکر کنی ، نکند این حرفها واقعا راست باشد . بابا این پیرمرد که دروغ نمی گوید . با چشم خودش همه ماجراها را دیده است ...
چند شب پیش بود که صدا و سیما به همت آقای حسنی ، دست به کاری عجیب زد و آن هم پخش گوشه ای از دادگاه خسرو گلسرخی ، از شبکه سه سیما بود . هر چند این دفاعیه به طور گزینشی انتخاب شده بود ، اما باز هم باید به مسولان صدا و سیما تبریک گفت .مخصوصا آنجایی که آقای صفار هرندی وزیر محترم ارشاد ، پس از پخش این فیلم جمله زیبایی گفتند و آنهم بیان سخن زیبای امام حسین که فرمودند : « اگر دین ندارید لا اقل آزاده باشید » قبلا شنیده بودم که آن زمان همزمان با پخش مستقیم دادگاه گلسرخی از تلویزیون ملی ایران ، موجی گسترده در میان مردم ایجاد شده بود . دفاع جانانه اش از مردم ایران و آرمانهای مبارزاتی اش و همچنین نام بردن از امام علی و امام حسین ، علی رغم تمایلات مارکسیستی اش، نامش را بر روی زبانها آورده بود و همه اینها در شرایطی بود که در میان جو خفقان حاکم بر کشور ، بسیاری از مبارزان و زندانیان ، حتی همفکران خود گلسرخی هم اظهار ندامت کرده بودند و از اعدام رهایی یافتند . اما گلسرخی و دوست همرزمش « دانشیان » ( شاعر سرود معروف هوا دلپذیر شد ) پس از شنیدن حکم دادگاه مبنی بر اعدام آنها ، لبخند زدند و همدیگر را در آغوش گرفتند . حتی حاضر نشدند تقاضای ساواک را برای عفو آنها از شاه بپذیرند . قصد من در اینجا این نیست که بنشینم و روضه ای برای او که یک مارکسیست بود بنویسم . هدفم از بیان این روایت این است که تاریخ مبارزات ملت ایران ، مخصوصا در این صد سال اخیر ، پر است از فداکاری و جانبازی جوانان و مردم غیور این سرزمین . اگر چه در دوره ای ، به علل گوناگون و البته روشن ، عده ای نوع مبارزه خود را از سایرین جدا کردند و با پناه بردن به مکاتب بیگانه ( مانند کمونیسم ) راه دیگری را برگزیدند ، اما نمی توان آنها را از صحنه سیاسی آن دوران ایران حذف کرد و نا دیده گرفت . همچنین بسیاری دیگر از گروهها و احزاب و دسته ها . چه بخواهیم و چه نخواهیم ، تاریخ نام این افراد را ثبت کرده است . جدای از اینکه ممکن است ما هیچکدام آنها را قبول نداشته باشیم . جدای از اینکه فکر و اندیشه آنها با اندیشه های دینی و مذهبی ما تفاوت داشته باشد. در برخورد با آنها باید شرایط مکانی و زمانی آن زمان را نیز مد نظر داشت . به ویژه در نظر گرفتن این موضوع که اساسا در کشوری مانند ایران ، که مردم پیوند عمیق و ریشه ای با دین و مذهب و سنت دارند ، شاید گرایش به سمت مکاتب دیگر صرفا برای پر کردن خلا های روحی و روانی و اندیشه های مبارزاتی بوده است. مقصودم از این حرف این نیست که از اینها قهرمان بسازیم و برایشان یادواره و سالروز و... برگزار کنیم اما اگر واقعیتها را آنچنان که بود برای جوانان و مردم خود تعریف می کردیم و داستان مبارزات آن دوران را به روایت اسناد درست و معتبر بازگو می کردیم ، شاید دیگر کسی در تاکسی و اتوبوس ، جرات نمی کرد که بگوید ، چون مردم در زمان شاه شکمشان سیر بود ، راه افتادند توی خیابانها و شعار مرگ بر شاه سر دادند . اگر به خاطر سلایق سیاسی ، نام بسیاری از مبارزان انقلابی را حذف نمی کردیم ، یاد و خاطره هر کدام از آنها شاید خیلی ها را به تفکر وا میداشت . اشتباه نکنید . منظورم مجاهدین خلق و چریکهای فدایی و توده و اینها نیست . منظورم همان شهیدان و اندیشمندان مسلمان خودمان است . ماجراهایی که بر سر دکتر شریعتی آمد و بسیاری دیگر از بزرگان . در کتابی از قول همسر دکتر شریعتی خواندم که در جلسه ای که با حضور بعضی از روحانیون و دانشگاهیان مطرح اوائل انقلاب برگزار شده بود ، عده ای خواستار حذف قسمتهایی از نوشته ها و سخنرانی های دکتر شده بودند ، اما با مخالفت شهید مظلوم بهشتی روبرو شدند . شهید بهشتی در جواب آنها گفتند : « ما حق نداریم سخنرانی ایشان را سانسور کنیم چرا که ممکن است ایشان حرفی زده باشند و آن حرف هم درست باشد و ما اشتباه کنیم » . حتما شنیده اید که همان اوائل انقلاب شهید بهشتی به صورت خیلی آزاد با سران حزب توده در مقابل دوربینهای تلویزیون مناظره می کرد و با برهان قاطع خود ، آنها را به سکوت وامیداشت . راستی از شما می پرسم ، آیا می دانید که همان زمان به این شهید عزیز ( بهشتی ) چه القاب و تهمتهای ناجوانمردانه ای نسبت می دادند ؟ آنهم نه از طرف مخالفان و دشمنان ، بلکه از همین دوستان و آشنایان ...
ختم کلام ، تاریخ را باید آنچنان که بود و واقعیت داشت بازگو کرد ، نه آنچنانکه ما می خواهیم و خوشمان می آید .
برای دانلود بخشی از دادگاه و دفاعیه خسرو گلسرخی به آدرس زیر مراجعه کنید :
http://noqte.com/download.php?type=blogattachment&code=244
آی این ملت الکی خوشن هر چی که گیرشون بیاد باهاش حال میکنن
حتی با خود ضد حالم حال میکنن
دیگه کاری ندارن ماهیت اون حال لبریز از ضد حاله
کاریش نمیشه کرد
باید همرنگ جماعت شد
راستی یه چیزی می خواستم بگم که تو این وب لاگم شعر های نسبتا خوبی هم پیدا می شه
به شرطی که اصلا حال خوندن داشته باشی
اگه اهلش نیستی اهل جوک می تونی باشی که جوکای لب پاره کن زیاد دارم
باید تو آرشیو یا آخر همین صفحه بگردی
******************************************************************
میدونی یه چیزی چند وقته می خوام تو وبم بگم ولی هیچ مدله جور نمیشه
یعنی یا یادم می ره یا چیزس هواسم پرت میکنه یا صتا بهونه دیگه
این چیزی که میخوام بگم چیزی نیست به جز :
عشق یا همون واژه که ما آدما اونو با هزار دوزو کلک به عشق نسبت می دیم
ازدواج
بحثی بسیار تکراری وخسته کننده که ما جوونا دیگه از شنیدنش تگری می زنیم دکو پوزمون غور میشه
راستش نه نصیحتی بکاره نه حرفای موعظه گونه چون ما خودمون کونمون از لحاف بیرونه
پس راه نداره کسی رو نصیحت کنیم
داسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسستان
و
راسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسستان
یه چیزی میخوام براتون تعریف کنم که واسه یکی از بچه محلا پیش اومده وحسابی همه از این پیشامد کفشون بریده
کامران محسنی یکی از بچه های این محله که بعد از 29سالواندی که مدل به مدل دوست دختر عوض کرده
با زور داس وچکش راضی میشه که بره خواستگاری
این آقا اونقدر دوست دخترای رنگو وارنگ داشت که دیگه جذابیت جنس مونث واسش یه چیز تکراری مثل مسئله گرونی شده بود
شایدم تکراری تر
مادرش واسه اولین باری که یه دختر بهش پیشنهاد کرد به این نیت پیشنهادو قبول کرد که
وقت با این کار یه وقتی بگذره ویه حالی کرده باشن
یه خوانواده جدید اسگول کرده باشن به قول معروف (فکر پلید) داشت
ولی اینو تعداد کمی از دوستان کامی می دونستن مادر از همه جا بیخبرشم که فکر میکرد بچش آدم شده سر عقل اومده
می خواد تشکیل خونواده بده با ذوقو شوق دایم دخترارو ور انداز میکرد تا شاید به درد تک پسر یکی یدونه
خولو دیوونش بخورن
بعد از16-17بار که از این محل به اون محل خر کش کنان به اسم خواستگاری در رفتامد بودن
مادره فهمید که کامی سرکارشون گذاشته که ..............
یه شب که بچها تو خونه یکی از بچه های دیگه جمع بودن ننه کامی که همه چیزو در مورد ادا اوصول کامی فهمیده بودو به روش نمی اوورد تلفن زد اونجا که بدو قرار خواستگاری داریم
با 1000000التماس کامی رو از خونه بیرون کردیم که بره خواستگاری
آقا کامی احمق که خدا گذاشت تو کاسش
دخترائی که ننش قبلا دیده بود 12تاشون لیسانس یا فوق لیسانس بودن ولی چون قصد ازدواج نداشت
بیخیال این مسئله رو ندید گرفته بود
وبرای وقت گذرونی شبای خواستگاری که یه بشقاب میوه مفصل میخورد میرفت تو اتاق تا با دختره حرف بزنه
خودش میگفت اگه یارو
بالای 400تا سکه مهر میخواست چنان سرکارش میذاشتم که تا عمر داره یادش نره
خواستگاری 5-6فکر کنم بود که به دختره جواب مثبت میده و با دختره به صورت مخفی قول مساعد میده
ولی سرکاری
چون یارو 3000تا سکه مهر میخواسته اینم با سرکار گذاشتن دختره عقده رو خالی میکرده
هیچی بعده 2 ماه که حسابی دخترو عاشق خودش میکرده یه دفه یه ضد حال مشتی بهش میزده بهش میگفته مثلا فلان شب میام خواستگاری
دخترم به خودش ور میداره فکر میکنه خونه خودشون میاد
میرفته بندو بساط آماده میکرده ولی غافل از اینکه آقا جای دیگه میخواسته بره
اونا هم که خیلی انتظار خواستگار میکشیدن از ترس
اینکه وصله ناجور به دخترشون نچسبه حتی جرات تلفن زدن هم به خونه پسره نداشتن
خلاصه که آقا کامی از این عوضی بازسها زیاد در اوورد
و چون زن نمیخواست همه رو از دید زن نگاه نکرده بودو
به مادرش میگفت فلانش کجه قدش کوتاس دماغش ضایس و...............
تا اینکه اون شب که بروبچ با هم بودیم و کامی رفت دیگه ازش خبری نشد
هرچی به تلفنش زنگ میزدیم خاموش بود
خونشونم که چون مامانش از اون هاپارتی های پاچه ورمالیده پاچه پنتی بود
کسی جرات تلفن زدن نداشت تا چند روز بعد که آقا دست از پا درازتر ولی عاشق وشیدا
برگشت
این عاشق که میگم فکر نکنی عاشق معمولی عاشق خفن در قیچی
آره داداش عاشق یه دختره زیر دیپلم ولی بسیار مایه دار شده بود که
علی رغم اینکه خیلی ادعای زرنگیش میشد و همه دخترارو سر کار میذاشت وی در برابر این خانم موشششششششش بود
حالا بابای دختره از کامی خوشش نمی اومدو مخالف بود
با زبونی که داشت بعد 2ماه مخ بابا رو زدو
تن به 40000 تا سکه بهار آزادی در قالب مهریه داد تازه تو عقد نامه نوشتن که باید سر 1سال دخترو هم مکه ببره هم یه خونه 100
متری یا آپارتمان 150متری بنامش کنه که این کامی قبول کرد خدا میدونه چی تو کلش بود ؟
ازدواج بعد چند ماه سر گرفت وقتی تموم شدو خونواده دختره فهمیدن پسره در مقابل خودشون آسوپاسه که دیگه کار از کار گذشته بود
2هفته که
از عروسی گذشت
کامی وزنش داشتن از هفت تیر برمیگشتن که دیدمشون
تا رسیدیم بهم خودش زد زیر درد دلو گفت که باهم کجا بودن
فکر میکنی کجا بودن؟
اگه کسی درست حدس بزنه یه تابلوی بسیار نفیس برنزی که
ساخته دست خودمه و مقدار قابل توجهی طلا درش استفاده شده جایزه میدم
اگه کامل بگه البته